کربلایی...
امید من! چشم انتظارم تا بیایی
بیمار و زخمی کنج این صحرای ماتم
من مطمئنم ماه من! امشب میآیی
ای کاش من هم مثل عبدالله آن روز
همچون سپر ها میشدم وقت رهایی
یکباره در جمع شقایقها در آن شب
من هم فدایت میشدم بابا! فدایی...
دست عمو عباس را از من گرفتند
بابا! عمو هرگز نکرده بی وفایی
رأس تو بر نیزه به معنای غریبیست
فانوس شبهایم شدی در این جدایی
عمه شبیه هیچ روزی نیست بابا
مییگفت با خود زیر لب...چه ماجرایی!
دردانه های باغ زهرا دانه دانه
هر قطعه در جایی...عجب مزد و سزایی
هم حاجیه هستم در این عمر سه ساله
هم مثل مادر قد کمان...هم کربلایی...

پرستو نوشت:
میخواهم از خدا به دعا صد هزار جان
تا صد هزار بار بمیرم برای تو...
جراحت کربلا هنوز تازه است و