سپیدی چون بلندایِ سپیدار

و سرخی، مثل شرم از روی دلدار

سبکباری، شبیه قاصدک ها

و از پایان پروازت، خبر دار!

کبوتر سینه ات را خانه کرده

تو یک دشتی، پر از گلهای بی خار

نگاهت سبز و چشمانت بهاری

پر از باران و فروردین بسیار

برادر عهد تو سرخ و سپید است

عَلَمداری به دستانت سزاوار

و این پیمان شیرینی که بستی...

به زودی تازه می‌گردد به دیدار!

دمیدی در درونم، مثل خورشید

تو ای سردارِ آن صبحِ پدیدار

.:. .:.

پرستو نوشت:
برای برادرم...
و تمام رزمنده های سنگرهای بیداری