سردار
سپیدی چون بلندایِ سپیدار
و سرخی، مثل شرم از روی دلدار
سبکباری، شبیه قاصدک ها
و از پایان پروازت، خبر دار!
کبوتر سینه ات را خانه کرده
تو یک دشتی، پر از گلهای بی خار
نگاهت سبز و چشمانت بهاری
پر از باران و فروردین بسیار
برادر عهد تو سرخ و سپید است
عَلَمداری به دستانت سزاوار
و این پیمان شیرینی که بستی...
به زودی تازه میگردد به دیدار!
دمیدی در درونم، مثل خورشید
تو ای سردارِ آن صبحِ پدیدار

.:. .:.
پرستو نوشت:
برای برادرم...
و تمام رزمنده های سنگرهای بیداری
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و سوم آبان ۱۳۹۱ ساعت 13:18 توسط مستعان
|
جراحت کربلا هنوز تازه است و