بیشتر نمیمانی؟!...
کوچه کوچه، برای استقبال، ریسه ریسه، پُر از چراغانی
لحظه لحظه، تپش تپش، غوغا...حال من را فقط تو میدانی...
کوچه ها بی قرار مثل من...روز و شب منتظر برای تو...
دم به دم کوچه تنگ و کوچکتر...یک قفس... انتظار پایانی!
حال من را فقط تو میدانی، حرف من را فقط تو میفهمی
قلب من را فقط تو میبینی...التهاب و تب و پریشانی
یک نفر آن طرف خبر آورد...آمد انگار...آمدند...آ...مد...
دسته دسته به سوی تو، در راه...آسمان شوکه شد...چه بارانی!!
من ولی مثل کوچه خشکم زد...دست و پایم...نفس نفس یخ زد
کوچه هم مثل من ترک برداشت...این چه دردیست مثل ویرانی؟!
آمدی...آه...نه! فهمیدم...سبز و سرخ و سپید آوردند...
مثل هر بار آمدن هایت...قصد ماندن نبود...مهمانی!
چادرم را گره زدم با تو...من هم این بار با تو میآیم...
همسفر! بی تو نه! نمیمانم...واقعا بیشتر نمیمانی؟!
آمدی تا مرا بسوزانی!...مثل هر بار آمدن هایت...
با وفا! ما قرارمان این بود؟ پس چرا بی صدا و پنهانی؟؟
نام من را دگر نمیخوانی؟ نکند! ماه من پشیمانی؟
پس چرا بی صدا و پنهانی...
راستی! بیشتر نمیمانی؟!...

تقدیم به همسران غیور دلاوران آسمانی
.:.
پرستو نوشت:
میخواهم از خدا به دعا صد هزار جان
تا صد هزار بار بمیرم برای تو
لحظه لحظه، تپش تپش، غوغا...حال من را فقط تو میدانی...
کوچه ها بی قرار مثل من...روز و شب منتظر برای تو...
دم به دم کوچه تنگ و کوچکتر...یک قفس... انتظار پایانی!
حال من را فقط تو میدانی، حرف من را فقط تو میفهمی
قلب من را فقط تو میبینی...التهاب و تب و پریشانی
یک نفر آن طرف خبر آورد...آمد انگار...آمدند...آ...مد...
دسته دسته به سوی تو، در راه...آسمان شوکه شد...چه بارانی!!
من ولی مثل کوچه خشکم زد...دست و پایم...نفس نفس یخ زد
کوچه هم مثل من ترک برداشت...این چه دردیست مثل ویرانی؟!
آمدی...آه...نه! فهمیدم...سبز و سرخ و سپید آوردند...
مثل هر بار آمدن هایت...قصد ماندن نبود...مهمانی!
چادرم را گره زدم با تو...من هم این بار با تو میآیم...
همسفر! بی تو نه! نمیمانم...واقعا بیشتر نمیمانی؟!
آمدی تا مرا بسوزانی!...مثل هر بار آمدن هایت...
با وفا! ما قرارمان این بود؟ پس چرا بی صدا و پنهانی؟؟
نام من را دگر نمیخوانی؟ نکند! ماه من پشیمانی؟
پس چرا بی صدا و پنهانی...
راستی! بیشتر نمیمانی؟!...

تقدیم به همسران غیور دلاوران آسمانی
.:.
پرستو نوشت:
میخواهم از خدا به دعا صد هزار جان
تا صد هزار بار بمیرم برای تو
+ نوشته شده در یکشنبه شانزدهم مهر ۱۳۹۱ ساعت 15:45 توسط مستعان
|
جراحت کربلا هنوز تازه است و